سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

mahe asemoon

دوباره برگشتم

وای عشق مامان امشب وقتی ازم خواستی خاطرات بچگیت رو بگم دقیقا چیزی یادم نمیومد یهو یاد وبلاگی که برات ساخته بودم افتادم و بسختی تونستم رمز ورود و....پیدا کنم و خیلی خیلی خوشحالم که بعد چندسال دوباره وبلاگت رو فعال کردم و دیدم چقدررررررر لذت بردی برات میخوندم...چقدر برای من و بابا میلاد لذت بخش بود خوندن خاطرات بچگیت😃😃😃😃😘و اینکه باید بگم هزاران هزار اتفاق خوب و البته ی کوچولو بد افتاد که مهمتریناشو برات اینجا میزارم😘😘😘😘😘😘😘🤗
18 مهر 1398

عاشقانه های مادر

خنده های تو کودکی ام را به من می بخشد و اغوش تو ارامشی بهشتی و دست های تو ....... اعتمادی که به انسان دارم ..چقدر از نداشتنت می ترسم.. چقدر از نداشتنت می ترسم ...
24 آبان 1392

سپهر خیلی شیطون شده

وروجک مامانی خیلی خیلی شیطون شدی.. از دیوار صاف بالا میری...عزیزم بالاخره دندون اسیابت دراومد ...این دندون خیلی اذیتت کرد و دوباره ابریزش شدید پیدا کردی... عزیزمامانی عاشق مبل قرمزی هستی که دایی جون برای تولدت هدیه اورد همش وقت  غذا میری روش میشینی یا وامیستی ماهیهای اکواریم رو میبینی ...یاد گرفتی میگی مامان و همش ورد زبونته و من عاشق مامان گفتنت هستم...تلویزیون و برنامه هاشو خصوصا برنامه کودک رو دوست داری و با دیدن بعضی از صحنه ها اخم میکنی...یاد گرفتن کارهایی که ما انجام میدیم خیلی جالبه مثلا ساز دهنی زدن..پا تو کفش کردن و راه بردن..انگشتمون رو می گیری و میخوای ماروببری تا چیزی نشونموم بدی.. مامانی کلماتی ک...
24 آبان 1392

از دست دادن خاله هدی

عشق مامانی   هرچند دلم نمی خواست این اتفاق بیوفته و من برات از چیزی بنویسم که داغونم می کنه...سپهرک مامان و بقول خاله هدی پسر خوشتیپ من امروز ما خاله هدی رو از دست دادیم ..دختر خاله بابا میلاد که مثل خاله بود برات و عاشقانه دوست داشت....افسوس افسوس افسوس عزیز دل مامان خیلی دلم می خواست این اتفاق نمی افتاد و خاله هدی بود ...نمی دونم چطور از خوبیهاش برات بگم و حتما وقتی بزرگ شدی دوست دارم طوری توصیفش کنم که لایقش بود... عشق مامانی خاله هدی رفت ولی کلی برات یادگاری گذاشت ..بلوز بافتی که اولین عید پوشیدی لباسی بود که خاله هدی از قبرس برات خریده بود و ژاکت بافت زرشکی که هنوز برات نپوشیدم و اسباب بازیهای قشنگی که برات خریده...
5 مهر 1392

کارهای بامزه در 14 ماهگی

عزیز مامانی امروز 9 شهریور هست و مامانی اومده برات بنویسه تو 14 ماهگی چه کارهایی انجام میدی... مامانی 2 تا دندون بالا بالاخره در اومد و دندونای پسرم روز به روز بیشتر میشه..تازگیا یاد گرفتی مارو میبوسی ...عزیزم هنوز نمی دونی بوسیدن چه جوریه واسه همین دهنت رو باز میکنی و میچسبونی به صورتمون و ما کلی هیجان زده میشیم...یک اتفاق خیلی بامزه هم امروز افتاده بود...یهو دیدم گریه می کنی و دویدم ببینم چی شده دیدم رفتی بین میز ناهارخوری و بوفه نیم رخ شدی نشستی و سرت گیر کرد خیلی بامزه شده بودی  مامانی جدیدا اخم می کنی و قیافت خیلی بامزه میشه ..من سرم رو پایین میگیرم و با اخم میام سمتت و تو هم اینکارو انجام میدی ..اگه بدونی چقد...
9 شهريور 1392

کارهای پسرم در 1 سالگی

مامانی چیزایی که دارم می نویسم خیلی وقته انجام میدی و من گذاشتم بحساب یکسالگیت... عشق مامان  هنوزم عاشق سیم برق و کنترل و تلویزیونی..اول صبح که بیدار میشی کنترل رو میگیری سمت تلویزیون و می خوای روشن کنی..من و بابایی وقتی میخوایم یک برنامه ببینیم و حواسمون بهت نیست میای تلویزیون رو خاموش می کنی..اخ که چقدر بامزه میشی وقتی برمیگردی و نگامون می کنی تا عکس العمل مارو بببینی.. عاشق لباسشویی هستی و وقتی روشن میشه جلوش وامیستی و دکمه هاشو دستکاری می کنی..اگه بهت کیلومترشمار ببندیم 1 کیلومتری راه میری..تا یک اهنگ اروم می خونیم شروع میکنی به تکون دادن سرت به سمت چپ و راست و وقتی می خندی دیگه اخرش میشی..تا اهنگ شاد میزنیم خص...
11 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به mahe asemoon می باشد