سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

mahe asemoon

واکسن 1 سالگی عزیزم

عشق مامانی  امروز من و شما و زنعمو و مایسا جون با هم رفتیم تا واکسناتون رو بزنیم...مامان قربون پسرش بشه تو این هفته دوبار امپول خوردی یکی پریروز که ازت خون گرفتند واسه چکاپ 1 سالگی و اینم از واکسن امروزت...پریروز خانم اومده بود تا ازت خون بگیره همینکه با یک شلنگ کوچولو دستت رو بستند سرت رو تکون دادی و شروع کردی بگریه..اون خانم پرستاره هرکاری کرد نگاه نکنی نشد که نشد..متاسفانه طول کشید تا رگ دستت رو پیدا کنند و خیلی گریه کردی و ناراحت شدم..ولی واکسن 1 سالگیت عالی بود و فقط چند لحظه گریه کردی... عشق مامانی فعلا که نه تب کردی و نه واکنش دادی..امیدوارم که اذیت نشی...بوس بوس ...
11 مرداد 1392

تولد یکسالگی عشقم

عشق مامانی تولدت مبارک یکساله خداوند مهربون تو رو بما داده و من و بابایی از خدا بخاطر نعمتی که بما داده ممنونیم....عزیز مامان بالاخره روز تولدت رسید و پسر نازنینمون یکساله شده..مامان قربونت بشه امسال تصمیم گرفتیم 2 تا تولد داشته باشیم یک شب خانواده بابا میلاد یک شب هم خانواده مامانی..تولدت رو با مایسا تو یک شب گرفتیم خیلی خوش گذشت ..کلی واسمون رقصیدی..نی نی خوبی بودی و بعداظهر لالا کردی و تا 11 شب بیدار بودی..کیک تولدتم خیلی بامزه بود الان برات میزارمش ببینی...مامانی دوست دارم   مامانی یک خبر خوب این دندون نیش هم دراومد درست روز تولدت..مبارک باشه عزیزم...بوس                ...
4 مرداد 1392

امان از این دندون در اوردنا

مامانی این دندونای نیش خیلی اذیتت کرده و هنوز در نیومده.چی بگم از این خارش لثه که پدر منو دراوردی..اشکالی نداره بزار بزرگ شی انقدر گازت میگیرم مامانی، تا جبران این گاز گرفتنات شه ...کلا موقع شیر خوردن گاز میگیری و اشکمو در میاری...یکی از دوستامون گفت اگه گاز میگیره بینیشو بگیر وقتی نفس کم میاره ول می کنه ..اما تو چیکار کردی؟؟فکر کردی بازیه هی گاز می گرفتی تا من بینیتو بگیرم... عزیز مامان دوست دارم ...
20 خرداد 1392

سپهر راه میره

عشق مامانی...هورااااااااااااا   امروز تونستی یک قدم برداری و مارو خوشحال کنی...خودتم خیلی هیجان زده شده بودی و جیغ می زدی.. مامانی دیگه خطری شدی و ما همش باید دنبالت بدویم مامانی دوست دارم ...
10 خرداد 1392

یک اتفاق جالب

عش مامان و بابا امروز رفتی تو 11 ماه ..مامان قربون پسرش  بشه..امروز رفتیم قد و وزن کردیم شده بودی 9 کیلو..پسرم فیتنسه..نه چاقه نه لاغر  یک اتفاق جالب امروز افتاده بود...اول یک چیزی رو بهت بگم مامانی..مامان حوری همیشه بهت میگه البالو..اخه اون معتقده چشمات شبیه البالو گرد و مشکیه و براق فکرکن مامانی البالو وقتی من میگم البالو همیشه واکنش نشون میدی و می خندی..امروز هی میگفتم البالوووووووو..البالووووووووووو،یهو با تغییر صدات انگاری گفتی البالو..منم زودی به بابایی گفتم و بابایی گفت جایی نگو بهمون می خندن اخه سپهر هیچ چیزی نمیگه فقط میگه اه اه..منم گفتم بیا امتحان کنیم منم گفتم البالو..حال کردم اخه خیلی واضح...
4 خرداد 1392

اندر احوالات نی نی در 10 ماهگی

عزیز مامان باید بگم خیلی کارای بامزه انجام میدی و خیلی شیطون شدی..کلا عاشق چیزها و وسایلی که بهت مربوط نمیشه هستی مثل جاروبرقی.سشوار.تلویزیون.کامپیوترو.....هرچی سیم و چیزای برقیه...بقول بابایی میگه پسرم نبوغ داره . مهندس خوبی میشه نفس مامان جدیدا یاد گرفتی گاز میگیری..اخه دندونای بالا هم دراومده با 2تای پایینی پدر ادمو در میاری.. چند روز مونده به پایان 10 ماهگیته و خودت وامیستی و بعد چند ثانیه میوفتی..خیلی هیجان زذه میشی وقتی وامیستی و کلی دست تکون میدی...عزیز مامانی، امروز تونستی با شعر خوندن ما دست بزنی و مارو کلی ذوق زده کنی..یک کار جالب دیگه یاد گرفتی انجام میدی با اون قد و جثه کوچولو رو زمین دراز میکشی زیر ت...
1 خرداد 1392

کارهای بامزه پسری در 8 ماهگی

عزیزمامان عاشق بشکن زدناتم..یاد گرفتی ما بشکن می زنیم تو هم بزنی و جالب اینجا بود وقتی من می زنم تو دستمو نگاه می کنی و بعد دستای خودتو نگاه می کنی تا یاد بگیری و درست بزنی.. وقتی تو بغلمونی میریم کنار یخچال با یک دست عروسک رو از رو یخچال برمیداری میدی دست دیگه تا دستت خالی شه و یکی دیگه برداری.. یادمه برا اینکه راضی شی سیبی که دستت دادمو نخوری یک تیکه از سیب رو برش دادم گذاشتم کنار.. بقیه رو دادم دستت تو هم دیدی نمی تونی گاز بزنی با ناخنت میکشیدی رو سیب تا کنده شه و بتونی بخوری.. گوشه میز وسط ،قندون بود تو هم دیدی  دستت به قندون نمیرسه از یک گوشه داشتی میزو دور می زدی تا بری اونطرف میز و به قندون نزدیک شی تا ...
7 فروردين 1392

اولین عید نی نی

عشق مامانی امروز 30 اسفند 91 هست و تا چند لحظه دیگه سال نو میشه و من و بابایی خیلی خوشحالیم اخه امسال پیش مایی و 3تایی شدیم... عزیز مامانی من و تو بابایی باهم رفتیم بیرون و سبزه و ماهی خریدیم..اولین لحظه که سبزه رو دیدی چنگ زدی کلی ازش کندی  ولم نمی کردی مامانی ، عاشق لباس عیدتم..شلوار لی ابی و بلوز خاکستری و کتون سفید و کاپشن طوسی....وای مامانی چی شدی   مامانی چند دقیقه قبل لحظه تحویل سال خواب بودی ولی 2 دقیقه قبلش بیدار شدی و دور میز نشستیم و سال  92 رسید و بلافاصله شروع کردی به گریه....ولی زود اروم شدی و کلی عکس گرفتیم.. مامان فدای پسرش بشه  ...
30 اسفند 1391

سپهر وامیسته

جیک جیک مانی مامانی اگه بدونی چقدر بامزه میشی وقتی وامیستی...کوچولو... تازگیا یاد گرفتی میز وسط رو بگیری و وایستی ...اسباب بازی هاتو تحویل نمی گیری و در اولین فرصت خودتو به میز می رسونی و دوست داری لپ تاپ بابایی رو برداری یادم رفته بگم درست چند روز بعد چهار دست و پا رفتنت تونستی وایستی کلا شیطون شدی مامان ...
28 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به mahe asemoon می باشد