یک اتفاق جالب
عش مامان و بابا
امروز رفتی تو 11 ماه ..مامان قربون پسرش بشه..امروز رفتیم قد و وزن کردیم شده بودی 9 کیلو..پسرم فیتنسه..نه چاقه نه لاغر
یک اتفاق جالب امروز افتاده بود...اول یک چیزی رو بهت بگم مامانی..مامان حوری همیشه بهت میگه البالو..اخه اون معتقده چشمات شبیه البالو گرد و مشکیه و براقفکرکن مامانی البالو
وقتی من میگم البالو همیشه واکنش نشون میدی و می خندی..امروز هی میگفتم البالوووووووو..البالووووووووووو،یهو با تغییر صدات انگاری گفتی البالو..منم زودی به بابایی گفتم و بابایی گفت جایی نگو بهمون می خندن اخه سپهر هیچ چیزی نمیگه فقط میگه اه اه..منم گفتم بیا امتحان کنیم منم گفتم البالو..حال کردم اخه خیلی واضح و بامزه با یک ته صدایی انگاری گفتی البالو...بابایی و مامان عادله کلی ذوق کردن و خندیدن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی