سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

mahe asemoon

سپهر دندون در اورده

مامانی  دندونک مبارک باشه...من و بابایی نشسته بودیم و یهو دستمو گاز گرفتی و من خیلی دردم امد...به بابایی گفتم وای مگه میشه با لثه گاز گرفته باشه و اینهمه درد داشته باشه یک نگاهی کردم دیدم بعله ....پسرم یک دندون گوچولو در اورده....مامان فدا بشه الهی...امروز 23 اسفنده و پسرم صاحب یک دندون خوشگل شده دیگه دایی جون بهت نمیگه مندونک نداری...دیگه باید به دای جون بگیم پسرمون مندونک داره ...
23 اسفند 1391

سپهر چهار دست و پا میره

عشق مامانی  دیگه چهار دست و پا میری و مارو کلی ذوق زده می کنی عزیز مامانی...نزدیکه عیده و ما خونه تکونی کردیم و جای وسایلهارو عوض کردیم...شما هم که چها ر دست و پا شدی و کلی خطرناک شدی..همش باید وسایلهارو از جلوت برداریم...اخه عاشق اینی سر از همه چی در بیاری.. الهی مامان فدای دانشمند کوچولومون بشه..... ...
10 اسفند 1391

سپهر در 6 ماهگی

عزیز مامانی نمیدونی چقدر بانمک شدی و هر روز داری بزرگتر میشی و من و بابایی داریم از بزرگ شدنت لذت می بریم..             اینم از نشستن عزیزم که کلی مامان و باباش رو ذوق زده می کنه اینم شیر خودن سپهرک مامان وقتی مامان نیست..   سپهر پشت فرمون   اینم انگشت پا خوری فسقلی که کلی لذت می بره ...
29 بهمن 1391

سپهرک مامان سرما خورده

عشق مامانی       اصلا دلم نمی خواست اینطوری شه و پسر کوچولوم سرما بخوره...اخه ما خیلی مواظبت بودیم ولی.... هوا یهویی سرد شد و من یک اشتباهی کردم و بعد حمام یعنی غروبش بردمت بیرون..البته تو ماشین بابایی گرم بود ولی نمی دونم  چرا سرما خودی شاید از اون نباشه و شاید از بابایی که هفته پیش سرماخورده بود گرفتی..در هر صورت چه سرمایی تا 1 هفته سرفه داشتی و شبا خیلی بد می خوابیدی...الهی مامان دورت بگرده روزایی بدی بود ولی خداروشکر تموم شد و پسر عزیزم خوب شد..   ...
29 بهمن 1391

تولد 6 ماهگی پسرم

سپهر جونم تولد 6 ماهگیت مبارک و خیلی خوشحالم 6 ماهه شدی و روز به روز بامزه تر میشی...تولد 6 ماهگیتو با تولد بابا میلاد که 28 دی بود با هم گفتیم...البته قرار بود 3 تایی بگیریم ولی خاله هدی اومده بود و مامان عادله دعوتشون کرد و منم دیدم همه هستن یک کیک خریدم و اوردم خونه مامان عادله... الهی مامان فدابشه تو و مایسا باهم کلی عکس گرفتین اخه مایسا جون هم 6 ماهه شده و جشن اونم بوده ...
29 بهمن 1391

سپهر غذاخور میشه

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   عزیز مامانی برات فرنی درست کردم و با هیجان تا تهش خوردی...اخه قاشق و ظرف غذاتو خیلی دوست داری و اگه قاشقت دستت باشه تا چند ساعت میشینی بازی می کنی ولی خوب خطرناکه مامان،چون عادت داری بزاری تو حلقت و حالت بهم می خوره... چند روزه سوپ هم بهت می دم و خیلی دوست داری..ولی خوب هنوزم دوست داری تو غذای من و بابایی سرک بکشی و از اونا بخوری ولی حیف الان نمیشه با ما هم غذا شی؛ان شاالله بزودی کوچولوی مامانی دوست دارم ...
28 بهمن 1391

واکسن 6 ماهگی عزیزم

عشق مانی دیشب یک کم ابریزش داشتی و من ترسیدم نکنه دوباره سرما خوردی.ولی خداروشکر بخیر گذشت و من و شما و بابایی راهی مرکز بهداشت شدیم تا واکسن بزنی.. مامانی ایندفعه یک کم بعد واکسن بیقرار بودی و یک کم گریه کردی..   ولی مامانی ساعت 10 خوابیدی و ساعت 12شب بیدار شدی و من و بابایی دیدیم بدنت داغه...وای مامانی تب کرده بودی هی نق می زدی و از خودت صداهای عجیب درمیاوردی..کم کم لباستو کم کردیم دیدیم نه دمای بدنت رو 38.5 مونده..به پیشنهاد بابایی لگن اوردیم و پاشویت کردیم..شما هم از خداخواسته دستتو می بردی تو لگن و اب بازی می کردی اصلا نمی تونستیم کنترلت کنیم..من به بابایی گفتیم این فسقلی تب داره!!!! تا اینکه دمای بدنت ...
28 بهمن 1391

پسر عزیزم چهار دست و پا میشه

عشق مامانی یک خبر خوب....چند روز دیگه 7 ماهت تموم میشه و تونستی چهار دست و پا شی ... پسر خوشگلم الهی مامان قربون اون پاهای خوشگلت بشه فعلا نمی تونی چهار دست و پا بری فقط سینه خیز می ری و خیلی  خطری شدی ...اخه ما همش باید ببینیم کجا میری و چیکار می کنی   ...
15 بهمن 1391

سپهر غلت می زنه

پسر خشگلم چند روزی بود  سعی می کردی غلت بزنی ولی نمی تونستی  مامانی  امروز  که 4 ماه و نیمه شدی تونستی غلت بزنی و ما کلی برات دست زدیم و هورا کشیدیم....تو هم خوشحال شدی و تا غلت می زنی نگامون می کنی و منتظری تا تشویقت کنیم.. مامان عادله تا میگه به افتخار اقا سپهر یک کف مرتب هورا...1 2 3 ..تو هم  شروع میکنی به  غلت زدن..                   ...
7 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به mahe asemoon می باشد