سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

mahe asemoon

سپهرک مامان سرما خورده

عشق مامانی       اصلا دلم نمی خواست اینطوری شه و پسر کوچولوم سرما بخوره...اخه ما خیلی مواظبت بودیم ولی.... هوا یهویی سرد شد و من یک اشتباهی کردم و بعد حمام یعنی غروبش بردمت بیرون..البته تو ماشین بابایی گرم بود ولی نمی دونم  چرا سرما خودی شاید از اون نباشه و شاید از بابایی که هفته پیش سرماخورده بود گرفتی..در هر صورت چه سرمایی تا 1 هفته سرفه داشتی و شبا خیلی بد می خوابیدی...الهی مامان دورت بگرده روزایی بدی بود ولی خداروشکر تموم شد و پسر عزیزم خوب شد..   ...
29 بهمن 1391

تولد 6 ماهگی پسرم

سپهر جونم تولد 6 ماهگیت مبارک و خیلی خوشحالم 6 ماهه شدی و روز به روز بامزه تر میشی...تولد 6 ماهگیتو با تولد بابا میلاد که 28 دی بود با هم گفتیم...البته قرار بود 3 تایی بگیریم ولی خاله هدی اومده بود و مامان عادله دعوتشون کرد و منم دیدم همه هستن یک کیک خریدم و اوردم خونه مامان عادله... الهی مامان فدابشه تو و مایسا باهم کلی عکس گرفتین اخه مایسا جون هم 6 ماهه شده و جشن اونم بوده ...
29 بهمن 1391

سپهر غذاخور میشه

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   عزیز مامانی برات فرنی درست کردم و با هیجان تا تهش خوردی...اخه قاشق و ظرف غذاتو خیلی دوست داری و اگه قاشقت دستت باشه تا چند ساعت میشینی بازی می کنی ولی خوب خطرناکه مامان،چون عادت داری بزاری تو حلقت و حالت بهم می خوره... چند روزه سوپ هم بهت می دم و خیلی دوست داری..ولی خوب هنوزم دوست داری تو غذای من و بابایی سرک بکشی و از اونا بخوری ولی حیف الان نمیشه با ما هم غذا شی؛ان شاالله بزودی کوچولوی مامانی دوست دارم ...
28 بهمن 1391

واکسن 6 ماهگی عزیزم

عشق مانی دیشب یک کم ابریزش داشتی و من ترسیدم نکنه دوباره سرما خوردی.ولی خداروشکر بخیر گذشت و من و شما و بابایی راهی مرکز بهداشت شدیم تا واکسن بزنی.. مامانی ایندفعه یک کم بعد واکسن بیقرار بودی و یک کم گریه کردی..   ولی مامانی ساعت 10 خوابیدی و ساعت 12شب بیدار شدی و من و بابایی دیدیم بدنت داغه...وای مامانی تب کرده بودی هی نق می زدی و از خودت صداهای عجیب درمیاوردی..کم کم لباستو کم کردیم دیدیم نه دمای بدنت رو 38.5 مونده..به پیشنهاد بابایی لگن اوردیم و پاشویت کردیم..شما هم از خداخواسته دستتو می بردی تو لگن و اب بازی می کردی اصلا نمی تونستیم کنترلت کنیم..من به بابایی گفتیم این فسقلی تب داره!!!! تا اینکه دمای بدنت ...
28 بهمن 1391

پسر عزیزم چهار دست و پا میشه

عشق مامانی یک خبر خوب....چند روز دیگه 7 ماهت تموم میشه و تونستی چهار دست و پا شی ... پسر خوشگلم الهی مامان قربون اون پاهای خوشگلت بشه فعلا نمی تونی چهار دست و پا بری فقط سینه خیز می ری و خیلی  خطری شدی ...اخه ما همش باید ببینیم کجا میری و چیکار می کنی   ...
15 بهمن 1391

سپهر غلت می زنه

پسر خشگلم چند روزی بود  سعی می کردی غلت بزنی ولی نمی تونستی  مامانی  امروز  که 4 ماه و نیمه شدی تونستی غلت بزنی و ما کلی برات دست زدیم و هورا کشیدیم....تو هم خوشحال شدی و تا غلت می زنی نگامون می کنی و منتظری تا تشویقت کنیم.. مامان عادله تا میگه به افتخار اقا سپهر یک کف مرتب هورا...1 2 3 ..تو هم  شروع میکنی به  غلت زدن..                   ...
7 بهمن 1391

خوابیدن اقا سپهر

سپهر جونم   از روز اولی که بدنیا اومدی نی نی خوبی بودی و جز یکی دوشب همش خوب خوابیدی و مامانی رو اذیت نکردی. یادمه اوایل یعنی 1 ماه اول بعداظهرها نمی خوابیدی و یک کم بدخواب بودی..دلیلشم این بود شبها 12 ساعت کامل می خوابیدی و من  فقط واسه شیر خوردن بیدارت می کردم...خیلی وقتها طول می کشید تا بهت شیر بدم اخه لالا بودی و اصلا بیدار نمی شدی. یک چیز جالب وقتی خوابت می گیره دهنتو کج میکنی و هی از خودت صداهای عجیب غریب در میاری اون لحظه دوست دارم گازت بگیرم  و حسابی فشارت بدم... اوایل  وقتی نی نی چند روزه بودی وقت خواب بابایی بغلت می کرد و راه می رفت منم هی می گفتم بغلی میشه بعدا دچار مشکل می ش...
7 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به mahe asemoon می باشد