سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

mahe asemoon

کارهای بامزه در 14 ماهگی

عزیز مامانی امروز 9 شهریور هست و مامانی اومده برات بنویسه تو 14 ماهگی چه کارهایی انجام میدی... مامانی 2 تا دندون بالا بالاخره در اومد و دندونای پسرم روز به روز بیشتر میشه..تازگیا یاد گرفتی مارو میبوسی ...عزیزم هنوز نمی دونی بوسیدن چه جوریه واسه همین دهنت رو باز میکنی و میچسبونی به صورتمون و ما کلی هیجان زده میشیم...یک اتفاق خیلی بامزه هم امروز افتاده بود...یهو دیدم گریه می کنی و دویدم ببینم چی شده دیدم رفتی بین میز ناهارخوری و بوفه نیم رخ شدی نشستی و سرت گیر کرد خیلی بامزه شده بودی  مامانی جدیدا اخم می کنی و قیافت خیلی بامزه میشه ..من سرم رو پایین میگیرم و با اخم میام سمتت و تو هم اینکارو انجام میدی ..اگه بدونی چقد...
9 شهريور 1392

کارهای پسرم در 1 سالگی

مامانی چیزایی که دارم می نویسم خیلی وقته انجام میدی و من گذاشتم بحساب یکسالگیت... عشق مامان  هنوزم عاشق سیم برق و کنترل و تلویزیونی..اول صبح که بیدار میشی کنترل رو میگیری سمت تلویزیون و می خوای روشن کنی..من و بابایی وقتی میخوایم یک برنامه ببینیم و حواسمون بهت نیست میای تلویزیون رو خاموش می کنی..اخ که چقدر بامزه میشی وقتی برمیگردی و نگامون می کنی تا عکس العمل مارو بببینی.. عاشق لباسشویی هستی و وقتی روشن میشه جلوش وامیستی و دکمه هاشو دستکاری می کنی..اگه بهت کیلومترشمار ببندیم 1 کیلومتری راه میری..تا یک اهنگ اروم می خونیم شروع میکنی به تکون دادن سرت به سمت چپ و راست و وقتی می خندی دیگه اخرش میشی..تا اهنگ شاد میزنیم خص...
11 مرداد 1392

واکسن 1 سالگی عزیزم

عشق مامانی  امروز من و شما و زنعمو و مایسا جون با هم رفتیم تا واکسناتون رو بزنیم...مامان قربون پسرش بشه تو این هفته دوبار امپول خوردی یکی پریروز که ازت خون گرفتند واسه چکاپ 1 سالگی و اینم از واکسن امروزت...پریروز خانم اومده بود تا ازت خون بگیره همینکه با یک شلنگ کوچولو دستت رو بستند سرت رو تکون دادی و شروع کردی بگریه..اون خانم پرستاره هرکاری کرد نگاه نکنی نشد که نشد..متاسفانه طول کشید تا رگ دستت رو پیدا کنند و خیلی گریه کردی و ناراحت شدم..ولی واکسن 1 سالگیت عالی بود و فقط چند لحظه گریه کردی... عشق مامانی فعلا که نه تب کردی و نه واکنش دادی..امیدوارم که اذیت نشی...بوس بوس ...
11 مرداد 1392

تولد یکسالگی عشقم

عشق مامانی تولدت مبارک یکساله خداوند مهربون تو رو بما داده و من و بابایی از خدا بخاطر نعمتی که بما داده ممنونیم....عزیز مامان بالاخره روز تولدت رسید و پسر نازنینمون یکساله شده..مامان قربونت بشه امسال تصمیم گرفتیم 2 تا تولد داشته باشیم یک شب خانواده بابا میلاد یک شب هم خانواده مامانی..تولدت رو با مایسا تو یک شب گرفتیم خیلی خوش گذشت ..کلی واسمون رقصیدی..نی نی خوبی بودی و بعداظهر لالا کردی و تا 11 شب بیدار بودی..کیک تولدتم خیلی بامزه بود الان برات میزارمش ببینی...مامانی دوست دارم   مامانی یک خبر خوب این دندون نیش هم دراومد درست روز تولدت..مبارک باشه عزیزم...بوس                ...
4 مرداد 1392

امان از این دندون در اوردنا

مامانی این دندونای نیش خیلی اذیتت کرده و هنوز در نیومده.چی بگم از این خارش لثه که پدر منو دراوردی..اشکالی نداره بزار بزرگ شی انقدر گازت میگیرم مامانی، تا جبران این گاز گرفتنات شه ...کلا موقع شیر خوردن گاز میگیری و اشکمو در میاری...یکی از دوستامون گفت اگه گاز میگیره بینیشو بگیر وقتی نفس کم میاره ول می کنه ..اما تو چیکار کردی؟؟فکر کردی بازیه هی گاز می گرفتی تا من بینیتو بگیرم... عزیز مامان دوست دارم ...
20 خرداد 1392

سپهر راه میره

عشق مامانی...هورااااااااااااا   امروز تونستی یک قدم برداری و مارو خوشحال کنی...خودتم خیلی هیجان زده شده بودی و جیغ می زدی.. مامانی دیگه خطری شدی و ما همش باید دنبالت بدویم مامانی دوست دارم ...
10 خرداد 1392

یک اتفاق جالب

عش مامان و بابا امروز رفتی تو 11 ماه ..مامان قربون پسرش  بشه..امروز رفتیم قد و وزن کردیم شده بودی 9 کیلو..پسرم فیتنسه..نه چاقه نه لاغر  یک اتفاق جالب امروز افتاده بود...اول یک چیزی رو بهت بگم مامانی..مامان حوری همیشه بهت میگه البالو..اخه اون معتقده چشمات شبیه البالو گرد و مشکیه و براق فکرکن مامانی البالو وقتی من میگم البالو همیشه واکنش نشون میدی و می خندی..امروز هی میگفتم البالوووووووو..البالووووووووووو،یهو با تغییر صدات انگاری گفتی البالو..منم زودی به بابایی گفتم و بابایی گفت جایی نگو بهمون می خندن اخه سپهر هیچ چیزی نمیگه فقط میگه اه اه..منم گفتم بیا امتحان کنیم منم گفتم البالو..حال کردم اخه خیلی واضح...
4 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به mahe asemoon می باشد